شعر و داستان
به نام خدا
استاد شاگردان را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود . بعد از یک پیاده روی طولانی همه
خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند.
استاد به هر یک از آن ها لیوانی آب داد و از آن ها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون
لیوان بریزند . شاگردان هم همین کار را کردند ولی هیچ یک نتوانستند اب را بنوشند چون خیلی شور
بعد استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آن ها خواست از آب چشمه بنوشند و همه از آب
گوارای چیمه نوشیدند. استاد پرسید آیا آب چشمه هم شور بود؟ و همه گفتند نه. آب بسیار خوش
طعمی بود.
استاد گفت رنج هایی که در این دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است
نه کمتر و نه بیشتر . این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید یا چشمه که بتوانید رنج ها را در
خود حل کنید . پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنج ها فائق آیید.
کلمات کلیدی :
¤ مهرنوش| ساعت 1:7 صبح دوشنبه 88/2/7
نوشته های دیگران ( )
خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
RSS
Atom
:: بازدید امروز ::
143
:: بازدید دیروز ::
46
:: کل بازدیدها ::
90011
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: آرشیو ::
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
:: لینک دوستان من::
:: لوگوی دوستان من::
::وضعیت من در یاهو ::
:: خبرنامه وبلاگ ::
:: موسیقی ::